قورباغه حرف نشنوچند قورباغه از جنگلي عبور ميكردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چقدر عميق است به آن دو قورباغه گفتند: «كه ديگر چارهاي نيست، شما به زودي خواهيد مرد.»دو قورباغه اين حرفها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند. اما قورباغههاي ديگر مدام ميگفتند كه دست از تلاش بردارند چون نميتوانند از گودال خارج شوند و خيلي زود خواهند مرد. بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفتههاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه ديگر با تمام توان براي بيرون آمدن از گودال تلاش ميكرد. هر چه بقيه قورباغه ها فرياد ميزدند كه تلاش بيشتر فايدهاي ندارد او مصممتر ميشد تا اينكه بالاخره از گودال خارج شد. وقتي بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند: «مگر تو حرفهاي ما را نميشنيدي؟»معلوم شد كه قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فكر مي كرد كه ديگران او را تشويق مي كنند.
- یکشنبه ۱۵ خرداد ۰۱ ۲۰:۲۲ ۲ بازديد
- ۰ نظر